نبودت

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سبز نوشید چای سبز را مستانه بو کشید عطرم را مانتو از تن جدا کرد و مبهم نظاره کرد لیوان تهی را مثل قبل نبود و مثل قبل نشد آن روز بوسه نبود و داغ بوسه خاکستر کرد من را سیگار به لب گذاشت و فراموش کرد روشن کند سیگار را گفتم خسته ای از این دیدارهای یواشکی  تو حق داری نازنین بخوای بری  گفت ساده نیستم و سا نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 175 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 5:23

لیلی و مجنون افسانه ی من و توئم***که میان پیاده رو یکدیگر را بغل کردیم***یه ملت را به ساده گی ندیدیم***محکم به هم چسبیدیم و پیچیدیم***نگاه ها و متلک ها ما را دو تا نکرد***ما هم لج کردیم و یکدیگر را بوسیدیم***حتی از لنز های دوربین ها نترسیدم***همان جا گل گفتیم و گل شنیدیم***مردم به جنون و حماقت شیرین ما خندیدن و***ما هم به بنر خواهرم حجابت برادرم نگاهت خندیدیم***لیلی و مجنون افسانه ی من و توئم***که پشت پا به غرور و حرف مردم زدیم
نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 201 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 14:32

بغض های نترکیده آسمان چشمم را ابری کرده خبر اعتصاب غذای آرش دلم را بد خونین کرده ببین ظلم و ستم چه بی مرزه کشور ما دست چه آدم بی رحمه مجرم آزاده بی گناه در حبسه اسم این معرکه گند عدالته قانون که باب میل جلاده مثل همیشه هم سهم ما خوابه ببین چه جنازه ها زیر خاک کردن چه گل های ناب را پر پر کردن ببین چه مرده ها روی زمین سرگردونه از کودک کار بگیر تا گور خواب از دست فروش بگیر تا اعتیاد بگذریم ما که اولیم در صف کمک به سوریه نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 181 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

پا خسته و مرده دل شکسته و بازنده ناخن شکسته و خونین پیشانی زخمی و غمگین دست کوتاه و دور لب بسته و شور چشم خیس و سر به زیر عقل کور و گوشه گیر سلول تابوت و تاریک پنجره دور و باریک شب وحشت طناب دار روز نفس مرگ بار زندانبان خشک و بی روح گفت بیا بیرون گویا امروز روز اعدام است امروز روز تماشایی مردم است آه قدمهای آخرم چه با لرز است تمام دغدغه من چشمای مادر است ماندن من در این دنیا چه کوتاه است برای دیدن رفتن من جمعیت چه زیاد است نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 151 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

منم یه روز عزیزی داشتم منم برو و بیای داشتم همش تو خونه تنها نبودم بال و پر و شوقی داشتم خنده داشتم فراون لال نبودم و حیرون دلی سالم و آبی داشتم ذهنی خلوت و بهاری داشتم شبام نفرین و شکایتی نداشت روزام خوابای طولانی نداشت منم حرف دروغو راست شنیدم منم حرف راستمو دروغ دیدم به هم میگفت قهرمان میگفت یه دونه ای تو جهان میگفت فرشته ای از آسمون قدر تو میدونم مهربون منم میگفتم تو تاج سری من هر چی باشم تو از من بالاتری نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 153 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

قصه به آخر رسید یار به مقصد رسید مرگ به باور رسید آزادی به زندان رسید جوون به پیری رسید سکوت به بچه رسید عشق به هوس رسید جدایی به عادت رسید خیانت به عشق رسید راه به چاه رسید بی راهه به راه رسید دین به عقل رسید پول به خدا رسید زنده به گور رسید لعنت به تکرار رسید زخم به اجبار رسید درمان به سالم رسید خانه به خانه دار رسید سنگ به پرنده رسید چوب به تبر رسید برگ به پاییز رسید سرما به دل رسید حرف به شعر رسید واژه به چشم رسید نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 177 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

زن توی تخت خواب با لبخند مرد نشسته رو به روی آینه با چشم تر زن صدای هق هق شنید لبخند از روی لبش پر کشید غم چه زود شادی را دید سریع سوالی به ذهنش رسید علت گریه ناگهانی چیست نکند مرا با او دیده است گریه مرد عجیب و خطرناک است مرد را از پشت بغل کرد بوسه ای طولانی به سرش هدیه داد گفت بگو مشگل چیست حلش میکنیم با هم مشگل نیست مرد گفت مست بودم و مست شدم و خیانت مستی کردم زن به تخت خواب برگشت با لبخند گفت لعنت به تو لعنت به این بخت نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 180 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

عشق سوخت و دود شد دست زرد و پیر شد ای کاش گفتن حرف هر روز شد نفرین قد کشید و بزرگ شد نفرت از سر نرفت و ماندگار شد لذت انتقام بیشتر از لذت شد انتظار از انتظار خود خسته شد گل امید تیر خورد و پر پر شد آنچه در سر بود نشد و هیچ شد جوانی نیامده دور شد چشم لبخند لب کور شد زخم ها باز شد و مرور شد زندگی واقعا بدتر از جهنم شد بغض به سکوت پیوست و جدا نشد تکیه گاهی مطمئن تر از دیوار پیدا نشد این غم مبهم خانه راهی سفر نشد خوب ها بد بد شد بدها به زندگی چسبید و حقیقت شد نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 156 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

اسم من تغیر کرد در ذهن عشق واقعی ام او مرا تعمیر کرد ولی باز خط خطی ام او دست مرا رو کرد من کلاغ منتظر دلگیرم او دور شد از من من از خودم دورترم مثل غنچه وا شدم او طوفان شد و مرا کشت دندان سکوتم قلبم را شکافت او خندید و دست از من شست من با او خوابیدم در خواب ها او اس ام اس میداد بعد مستی ها بی تفاوت شدم مثل سنگ ضربه زد به من مثل سنگ او مرا کشت ولی نفهمید یه قلب مرده رو دست جنازه گذاشت ولی نفهمید او مرا و عشق مرا نفهمید نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 194 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

منو کتاب گره خورده ایم به هم چند شبی هست میخوابیم با هم مثل تو زیبا نیست ولی خب همینه که هست چند روزی است گوشیم خاموش است طفلکی دلتنگ حرفای ناجور است پایم رنگ خیابان ندیده یه ارتش بی حوصله گی به جانم افتاده در از تو قفل است قفس انتخاب خودم هست دیوانه شدم رفت حالم گند است و مست گذشته چه پیچ مزخرف است فراموشی هست ولی مال مردم است فرق زیادی بین منو مردم است یه مشت کتاب همخواب من است مرگ من تقریبا همین است نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 154 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

گلوله درد خون مرگ چرا تموم نمیشه این خبر آشفته نباش دلم آدم نمیشه آدم گرسنه های پوچ و منفعت سیر نمیشن هیچ وقت آرامش دنیا که صد درصد محاله اسم جنگل پر آشوب ما جهانه مغزهای به ظاهر شسته شسته نمیشه دوباره این قلاده ها بیشتر میشه دوباره فکر کنم احساس انسانیت مرده و زیر خاکه عصر ما عصر وجدان های سیاهه عصر ما هنوزم عصر هابیل و قابیله چه ساده شبیه آدم آهنی بی تفاوت شدیم تفنگ به دست رو به روی هم ایستادیم و کشتیم نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 175 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

یه مشت قرص تو دستامه  تنم بی اختیار میلرزه مستانه  همش حس میکنم پوچم  نمیخوام درد بکشم احمقانه  نفس بکشم به خاطر کی  به خاصر چی  زندگی درد بی پایانه  فردای خوب کشک و خیاله  تا زنده هستم همین داستانه  تو آنقدر بیش از حد مهم شدی  که به راحتی آرامش را گرفتی  تو که با همه بیگانه بودی  چرا به غریبه عاشقانه تن دادی  تو که ضربه میزنی  ضربه میخوری  به خودی بزنی  از خودی میخوری  امشب که پایان به من رسیده  میرم به سوی مرگ که مرگ رسیده نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 172 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

هیچ هیچ هیچ هیچ با خود و عشق مپیچ او که رفت با میل خویش نجنگ و بساز با درد خویش کش مکش چه سود آخرش میرسی به هیچ دردسر نساز برای خویش تو هیچی بفهم هیچ او به بهار ابدی رسیده نساز برای زندگی او پیچ گوش نده به حرف دل گیج بگذر و فراموش کن هیچ گوش بده هیچ مست و گیج هیچ همیشه میرسد به هیچ مقصدی نیست برای تو تو آواره گمشده ای هیچ کف بزن برای خودت تو دستات پوچه هیچ ثمره جنگ که شد هیچ عاقبت صبر که شد هیچ برو و برنگرد هیچ نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 162 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

خاک نشسته بر سر عشق هوس ترسیده در بستر عشق بگو حرف بزن نگو زرشک چرا همه نه میگن به عشق بگذریم از عشق کشک هوا چه جوری طرفای عرش خودت میدونی سرده هوای فرش نگو بازار خرابه بدجور تو نونت همیشه چربه بدجور میکشی روشن کنم ناقابله راستی تو تو ترکی هرروز ساکت نشین چیزی بگو عزیز من دویدم تا تو برسی عزیز میدونی از تو خالی شدم موریانه دلتنگی کشت منو آروم تعارف نکن چیزی بخور من تکمیل تکمیلم مست مستم عزیز باز اومدی چه زخمی بزنی عزیز نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 194 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

باز عید و خانواده های اعدام دیده باز عید و بی گناه های در حبس مانده باز عید و گل های پژمرده دست فروش باز عید و نگاه های کودک کهنه پوش باز عید و گریه های پشت ویترین باز عید و دزدی کودک غمگین باز عید و گریه های پنهانی پدر باز عید و بغض های ناگهانی مادر باز عید و نبود تو با من باز عید و خاطره ات تو با من باز عید و خانه ساکت و تاریک من باز عید و بغض و عکس تو با من باز عید و آینه شکستن بی اختیار من باز عید و چشمهای خیره من به در باز عید و باز پاییز من نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 180 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:53

معلوم بود که دلش میخواست بفهمه خاله اش چی میخاد به من بگه خاله گفت ببخشید اون شب عصبانی بودم به شما بد و بی را گفتم اشتباه کردم یه کار اشتباه ترم کردم که نیومدم معذرت خواهی کنم واسطه فرستادم گفتم پیش میاد دیگه اشگالی نداره شقایق چطوره رابطه اش با باباش چطوره خاله با حالت سوالی پرسید شقایق باباش گفتم اون شب همه چیزو به من گفت خاله گفت عجیبه شقایق اصلا اهل درد و دل نیست در کل زیاد اهل حرف زدن نیست
نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 181 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 8:33

گفتم حالا حالش خوبه گفت چند وقت پیش شقایق تو یه مغازه پوشاک شاگردی میکرد منو شوهرم بهش کمک کردیم یه مغازه واسش زدیم الانم هم شاگرد داره هم باباش آروم شده ببخشید که سر تونو درد آوردم کاری ندارین گفتم نه برید به سلامت گفت خداحافظ گفتم خداحافظ گفت سلام برسون گفتم به کی گفت بچه های فیسبوک گفتم باشه خاله داشت میرفت با خودم فکر میکردم که نه به اون یهو بد و بی را گفتنش نه به این که کلاس گذاشت گفت معذرت
نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 174 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 8:33

خواهیم با واسطه اشتباه بود نه به اون کمک کردنش نه به این که میاد به من میگه تازه با نمکم میشه میگه به بچه های فیسبوک سلام برسون با خودم گفتم اینم از اون آدمای بده که داره نقش آدمای خوبو بازی میکنه خاله رفت پیش شقایق ولی شقایق مثل همیشه نبود از نگاهاش خبری نبود اصلا منو نمیدید حالم خیلی خیلی بد شد بغض کردم نزدیک بود گریه کنم با خالو اون دختر کوچولو خوش بودن میگفتنو میخندیدن من بابی میلی و بغض رفتم خونه
نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 152 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 8:33

فرداش اومدم پارک دیدم شقایقو دختر کوچولو تو پارکن ولی شقایق اخم داشت قشنگ معلوم بود که عصبانیو کلافیه نگاهش کردم صورتشو برگردون بعد دختر کوچولو بادکنک میخواست واسش نخرید با دست محکم زد پشت دست دختر کوچولو بعد دختر کوچولو گریه کرد از چشم شقایقم یه قطره اشگ چکید شقایق پشتشو به من کرد با گوشی زنگ زد به یکی و داشت حرف میزد با خودم گفتم چی کار کنم حالشو عوض کنم سریع رفتم کلی بادکنک خریدم بعد به بچه ها دادم دختر کوچولو
نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 8:33

رفت پیش شقایق با بادکنک شقایق روشو برگردون دید همه بچه ها بادکنک دارنو میخندن فکر کنم از دختر کوچولو پرسید کی برات بادکنک خرید اون دختر کوچولو هم با دست به من اشاره کرد فضای پارک خیلی قشنگ شده بود بادکنکای رنگی دست بچه ها بود میخندیدن بازی میکردن شقایق هم شروع کرد به من خندیدن چهره خندون شقایق وسط بادکنکای بچه ها خیلی زیبا و تماشایی بود منم بهش میخندیدم دیگه تو نگاهمون اون حجبو حیاو خجالت نبود من نفهمیدم چی
نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 8:33